یا زهرا ببین ، جونم بر لبه سوز عالم از ، داغ زینبه
دختر عزیزت تو بستره ای وای ای وای
عزادار غمهای دلبره ای وای ای وای
می خونه گل حیدر أشهد و دم آخر
به یاد مصیبت های دلبر
وای غریب حسین
******
پیراهن حسین ، تو آغوششه هنوز یه صدا ، توی گوششه
یکی میزنه ناله از عطش ای وای ای وای
یکی میون خیمه کرده غش ای وی ای وای
دل عمّه چه زاره میگه عیبی نداره
عموی با وفاتون آب میاره
وای غریب حسین
******
وقت رفتنه ، داره سوز و آه یاد کشته ی ، بین قتلگاه
میگه زیر لب نور عین من ای وای ای وای
لباسات و بردن حسین من ای وای ای وای
سر تو روی نی ها کفنت خاک صحرا
أمون از دل حیدر دل زهرا
وای غریب حسین
********
شاعر: امیر عباسی
منبع: حسینیه نوحه
حضرت زینب(س)-مصائب (زبانحال حضرت) یا حسین، آن که دل از غیر تو بُبرید، منم آن که لاجرعه می مهر تو نوشید منم آن که از شوق به هنگام ولادت چون شمع عوض گریه در آغوش تو خندید منم آن که با پرورش مادر و تعلیم پدر تربیت یافته در مکتب توحید منم آن که همراه تو آمد به صف کرب و بلا پا به پای تو صمیمانه بکوشید منم آن که خون شد دلش از محنت ایّام ولی جامه صبر به تن بهر تو پوشید منم روز عاشورا، به هنگام وداع آخر آن که پروانه صفت دور تو گردید منم آن که جا از پی یک بوسه به اعضات ندید خم شد و حنجر خونین تو بوسید منم آن که چون لانه زنبور ز شمشیر ستم جسم عریان تو آغشته به خون دید منم نشنیده است کسی از سر بُبریده سخن آن که صوت ملکوتی ز تو بشنید منم آن که در بزم یزید بن معاویه پست قد علم کرد و سخن گفت و نترسید منم جنگ با اسلحه کار تو و یاران تو بود آن که با تیغ زبان بعد تو جنگید منم نظر مرحمتی کن تو به «ژولیده» که گفت یا حسین، آن که دل از غیر تو بُبرید منم
حضرت زینب(س)-مدح تازه فهمیدم دلم از
خاک پای زینب است اشک های دیده ام از
اشک های زینب است تازه فهمیدم دلم عصیان
نمی گیرد چرا این دل شوریده ام مست
ولای زینب است تازه فهمیدم که چشمانم
چرا بی اشک نیست از ازل آب و گلم غرق
نوای زینب است تازه فهمیدم که فریادم
ز امداد کجاست نعره های جانم از جنس
صدای زینب است «انتمُ المنصور» می
دانید ای عشّاق کیست؟ این شما هستید، یاریتان
برای زینب است نسل عاشورا به صُلب
کیست؟ در صلب شماست ضامن نسل شما سوز دعای
زینب است ای برادرهای پیغمبر
به دل هاتان سلام سینه ی گرم شما مهد
عزای زینب است صورت زخم شما هم چون
اسیران بلاست تا ابد عالم پر از
درد و بلای زینب است خیمه ی پر شورتان از
خیمه های کربلاست پرچم سرخ شما زیر لوای
زینب است با تمام معرفت می گویم
اینک یا حسین عاقبت این جان ناقابل
فدای زینب است کرده دل های شما را
فاطمه امیدوار هر که خواهد کربلا
حاجت روای زینب است
حضرت زینب(س)-مصائب-تعبیر خواب بنال از دل که اشک از دیده ریزد بریز ای اشک کز دل ناله خیزد بنال از دل که از دوری مادر چنین می گفت خواهر با برادر شبی در خواب دیدم مادرم را شکوه عشق و نخل باورم را همی دیدم که آن پهلو شکسته چو گل پهلوی پغمبر نشسته ولی با محنت و غم خو گرفته ز بابا هم در آن جا رو گرفته بسان گل در آغوشش گرفتم می از لعلِ لب نوشش گرفتم به او گفتم که این جا جای غم نیست نشان از کینه و ظلم و ستم نیست چرا سر بر سر زانو گرفتی چرا از محرم خود رو گرفتی گرفت او دست زینب پا به پا برد به خلوت بهر شرح ماجرا برد چنان که دل پریش و دیده تر داشت ز رخسار دل آرا پرده برداشت خسوف ماه را ناگاه دیدم کزآن دیدن گریبان را دریدم حسین من تو هستی جان خواهر بکن تعبیر خوابم ای برادر به پاسخ گفت نور هر دو عینش عزیز فاطمه یعنی حسینش اگر خواهی کنم این خواب تعبیر هر آن چه گویمت اینک تو بپذیر اگر تعبیر آن آید به گوشت شود صدها هزاران نیش نوشت گهِ تعبیر باید گوش باشی بری از ناله و خاموش باشی هر آن چه دیده ای در خواب خواهر به بیداری ببینی بار دیگر ز دشت کربلا تا کوفه و شام شوی مأمور نشر حکم اسلام کنی منزل به منزل راه را طی دم دروازه کوفه سر نی خسوف ماه را آن جا ببینی به بیداری تو آن رؤیا ببینی
حضرت زینب(س)-مصائب ای آیه های فجرِ من
از آسمان بگو از زخمِ بی شماره ات
ای بی نشان بگو معراجِ ارجعی تو در
خون چه سان گذشت در ازدحامِ آن همه
تیغ و سنان بگو من شرح می دهم غمِ
تاراجِ خیمه را از خنجرِ شقاوت و این
ساربان بگو سرداده اند قهقه وقتی
كه خواندمت از حنجرِ شكسته ات
این بار جان بگو دارند می برند در این
عصرِ بدرقه پشتِ سرِ مسافرِ كوفه
اذان بگو اوّل زنِ اسیرِ بنی
هاشمی شدم تا انتهای رفتنِ در
ریسمان بگو عباسِ غیرتی من از
نیزه پاسخی بر طعنه های حرمله
ی بد دهان بگو قامت ببند و ماهِ شب
تارِ من بمان در كوچه های زجر هوادارِ
من بمان *** اشكِ فراق چشمِ ترم
را گرفته است خنجر كشیده غم جگرم
را گرفته است از تو بگو چگونه خداحافظی
كنم؟ بُغضی گلویِ نوحه گرم
را گرفته است ترسم كه پای دختر تو
لِه شود در این زنجیرها كه پای حرم
را گرفته است از خیمه های سوخته
هر قدر مانده است چادر كه رفته روی سرم
را گرفته است نیزه ز نبشِ قبرِ كسی
حرف می زند ناله وجودِ شعله ورم
را گرفته است هفده سرِ به نیزه مرا
اوج می دهد حالا كه كعبِ نیزه
پَرم را گرفته است اینان كه دورِ آینه
دیوار می كِشند از تازیانه ها چقدر
كار می كِشند